درباره ی داستان :
پنجم دیماه بود. سیاوش و ستاره همراه با مادربزرگ، در مراسمی که به مناسبت روز ایمنی در برابر زلزله برگزار میشد، شرکت کرده بودند. در آن روز بچههای زیادی به همراه بزرگترهایشان به سالن برگزاری مراسم آمده بودند. در بخشی از برنامه، مجری از چند نفر از بچهها دعوت کرد که به عنوان داوطلب جلو بیایند و راههای مقابله با آسیبهای زلزله را بازگو کنند. عدة زیادی از بچهها دستهایشان را بالا بردند. اما در طول برنامه سیاوش و ستاره ساکت نشسته بودند و علاقهای برای شرکت در مراسم از خود نشان نمیدادند. وقتی مراسم تمام شد مادربزرگ از بچهها پرسید: چرا شما داوطلب نشدید؟ ستاره در جواب گفت: داداش سیاوش حتما خجالت کشید، که داوطلب بشود. من هم میترسیدم نکند جوابی که به ذهنم میرسد اشتباه باشد. اما مادربزرگ با نقل داستانی دربارة سموری به نام «راموس»، اعتماد به نفس آنها را تقویت کرد به طوری که پس از پایان داستان، سیاوش تصمیم گرفت تا فردای آن روز دربارة راههای مقابله با آسیبهای زلزله در کلاس صحبت کند...
0 نظر