درباره داستان :
شب از نیمه گذشته بود. سیاوش و ستاره به همراه خانواده از جشن عروسی یکی از اقوام خود بازمیگشتند. بیشتر ماشینهایی که دنبال ماشین عروس بودند، مدام بوق میزدند و خوشحالی خود را نشان میدادند. اما هرچقدر سیاوش و ستاره اصرار میکردند، پدرشان حاضر نبود، بوق بزند. بچهها با ناراحتی مدام خواسته خود را تکرار میکردند، ولی پدر بوق زدن در نیمهشب را به دلیل ایجاد مزاحمت و اذیت مردم درست نمیدانست. مامانبزرگ وقتی ناراحتی بچهها را دید، داستانی برای آنها تعریف کرد تا آنها تجربهای را کسب کنند. این کتاب با هدف شناخت فرهنگ خانواده و اجتماع و آشنا کردن کودکان با مهارتهای زندگی، همراه با تصاویر برای گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.
0 نظر