«سیاوش» و «ستاره» همراه مادربزرگ از مدرسه با اتوبوس به خانه می آمدند. در راه، پیرزنی از سیاوش خواست تا جایش را به او بدهد و سیاوش پذیرفت. اما پس از آن سیاوش از آن که آنها مجبور بودند هر روز از اتوبوس استفاده کنند، اظهار نارضایتی کرد. وقتی به خانه رسیدند، مادربزرگ داستانی برای آنها بازگو کرد که باعث شد نظر سیاوش تغییر کند و دیگر احساس نارضایتی نداشته باشد. این داستان، که از مجموعه «کتاب های سیمرغ» در زمینه کودک و مهارت های زندگی به چاپ رسیده است، به موضوع سازگاری با خود و دیگران اختصاص دارد.
0 نظر