مسئله مرگ و زندگی (عشق، فقدان و دلواپسی های غائی)
کد شناسه :3620
مسئله مرگ و زندگی (عشق، فقدان و دلواپسی های غائی)
موجود نیست

اولین راه‌حلی که به ذهنم می‌رسد این است که نگذارم از جلوی چشمانم دور شود، او را کنارم نگه دارم، دستش را بگیرم و رهایش نکنم. من هفتاد و سه سال پیش عاشقش شدم و به تازگی شصت و پنجمین سالگرد ازدواج‌مان را جشن گرفتیم. می‌دانم شدت و مدت این عشق معمولی نیست. اما حتی حالا هر وقت وارد اتاق می‌شود، حالی به حالی می‌شوم. من تمام خصوصیات مریلین را می‌ستایم؛ ظرافت، زیبایی، مهربانی و خردش را. با اینکه زمینه‌های تخصصی ما متفاوت است، هردو عاشق ادبیات و قصه‌های عاشقانه‌ایم. دانش او چه در زمینۀ علمی و چه عمومی غنی است. هر وقت سؤالی در مورد جنبه‌ای از انسانیت از او می‌پرسم، به ندرت پیش می‌آید که نتواند قانعم کند. رابطۀ ما همیشه هم آرام نبوده، ما هم تفاوت‌ها، تعارض‌ها و بی‌مبالاتی‌های خودمان را داشته‌ایم، اما همیشه با هم روراست و بی شیله پیله بوده‌ایم و همیشه بدون استثنا رابطه‌مان بر هرچیز دیگری اولویت داشته است. ما تقریباً کل زندگی‌مان را با هم سپری کرده‌ایم اما حالا سرطان مغز استخوان، من را وامی‌دارد به زندگی بدون او هم فکر کنم. برای نخستین بار مرگ او حقیقی است و قریب‌الوقوع. تصور دنیای بدون مریلین وحشتناک است و این فکر از ذهنم می‌گذرد که کاش می‌توانستیم با هم بمیریم... 

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر